انشا صفحه ۳۴ با موضوع بازنویسی مثل برای پایه نهم
انشا صفحه ۳۴ با موضوع بازنویسی مثل برای پایه نهم
انشا صفحه ۳۴ با موضوع بازنویسی مثل برای پایه نهم:
انشای : صفحه ۳۴
موضوع: بازنویسی مثل
دزدی صفت خوشایندی نیست و در دین ما مسلمانان دزدی حرام است.
روزی روزگاری در زمان های قدیم یک زنو شوهری با هم زندگی می کردند و یک پسر حدود ۹ساله داشتند به نام ارشام ، اسم زن فاطمه و اسم مرد علی بود .
یک روز فاطمه خانم مریض شد و بر اثر بیماری اش فوت کرد و پدر و پسر تنها شدند.
بعد از چند سال آقا علی از توی بازار داشت عبور می کرد که یک دستفروش را دید ،به پیش او رفت ،چشمش به یک لباس طلایی و قیمتی افتاد پیراهن را برداشت و شروع به دویدن کرد آنقدر دوید تا به خانه رسید نفس زنان در خانه را باز کرد و دید که آرشام در خانه نیست بعد از چند دیقه آرشام به داخل خانه آمد و به پدرش گفت:((پدر کاری را که انجام دادی خیلی زشت بود ،همه ی مردم پشت سرتان حرف میزدند .))
آقا علی جا خورد و تعجب کردو گفت:((تو از کجا میدانی.))
آرشام سرش را تکان داد و جواب داد :((همان لحظه که شما لباس را برداشتید و شروع به دویدن کردید من پشت سرتان بودم و داشتم با دوستم حرف میزدم .))
علی آقا کمی فکر کرد و با خود گفت :((آرشام بستنی را خیلی دوست دارد .)) و رو به آرشام کرد و گفت:((اگر فردا این لباس را به بازار ببری و آن را بفروشی با پول آن برای تو بستنی خوشمزه ای میخرم .))
آرشام کوچوکو گول خورد و با خوشحالی لباس را از پدرش گرفت و همان لحظه از خانه بیرون رفت ، بند کفش هایش را بست و به راه افتاد توی راه دزدی پیراهن را از دست آرشام کشید و فرار کرد ، آرشام با ناراحتی به خانه برگشت .
علی آقا وقتی آرشام را ناراحت دید پرسید:((چه شده، لباس را فروختی، به چه قیمت آن را فروختی .))
آرشام هم جواب داد :((به همان قیمتی که شما خریده بودید آن را فروختم.))
باد آورده را *** باد میبرد
یعنی چیزی را که به راحتی به دست می آوریم به همان راحتی هم آن را از دست میدهیم.